محل تبلیغات شما



روزای سنگیتی رو گذروندم.سنگینی که دیگه رنگین نبود.دیگه گذشت که بگیم سنگین میخواستیم رنگین می خواستیم. شروع های مقطعی از نو. ما که دیگه آردمون و ببختیم و الکمون و آویختیم.به مثال ورزشیشم نیشه کفشارو آویزون کردیم و چهار گوشه ی دشکم بوسیدیم.ولی حالا که کفش های پاره رو زدیم زیر بغلمون و برگشتیم جایی که بهش همیشه عادت داشتیم تو دریایی که تمامش عطر بهار نارنج های گندیدس باید بگم در نهایت " هیچ چیز " و " هیچ کس " اهمیت نداره.هرچند دور گردون یه دو روز هم بر میل ما نچرخید و نگردید و نرقت اما به قول اون بزرگ مرد شیرازی چون [مرا] را نوح است کشتیبان ز طوفان غم نمیخورم.میزون باشید رفقا.دماغا چاق. ها سَر بالا.چشا شهلا.خودتون و عشقه که هی میاین دید می زنین ببینین چیزی نوشتم یا ننوشتم.هر روز و هر ساعت. ما که هستیم.چسارو ور ندارین که بردارین اوضاع از این خیط تر میشه الله وکیلی. با همون لبخند همیشگی که امشب رو شیشه ی بخار نشسته تو خیابون های شلوغ تهرون که بنزین های سه تومنی هم باعث نشده کیپ تا کیپ توش ماشین نباشه کشیدم.


هواشناسی به روایت این تصویر می گه باید امشب و فردا تهران برف و بارون شه . هواشناسی که الکی نمی گه . آقای اصغری اصلا همیشه حرفاش راسته . آدمی که موهاش اونقدر قشنگن مشخصه که دروغ نمی گه . اما تهران هیج خبری نیست . یا حداقل در جایی که من زیست می کنم . با این حال گفتم این دانه های سفید رنگ متاسفانه لال هستن و خیلی وقت ها شده که بی سر و صدا اومدن و رفتن و هیچ کس هم حضورشون با خبر نشده . به خاطر همین پنجره رو وا کردم . متاسفانه خبری نبود . آسمون قرمز و خونی بود . اما خشک . بوی برف می دادن ابرا . اما خب بعید می دونم . این موقع سال . تهران. یا حدقل این منطقه از تهران برف بباره . نهایتش شمیراناتی جایی بیاد و سوزش بیاد ور دل ما . ایشالا همین امسال . جشمامون و ببندیم و صبحش که وا می کنیم روزگارمون سفید شده باشه. بشششوره ببره همه سیاهی ایام و . قبل اینکه خیلی دیر بشه . ( کلیک )


هر جا رو نگاه می کنم نیستیه . پشت دستم و می کشم به چشام و جشام می سوزه . هر چی می خونم چشام می سوزه . هر چی گوش می دم چشام می سوزه . هر چی نگاه می کنم پُشتِ دستم و می کشم به چشمام و می سوزه . می سوزه . هر کی هر چیزی می گه برام بوی بی دغدغگی و خوش خیالی میده و حالم و بهم میزنه . هر چیزی هر کی میگه غیر چیزی که من بهش فکر می کنم تهوع آوره . 

چشمام می سوخت و نمیدونم چرا هارد قدیمی که توش عکسای داخل گوشیم و از قدیم ریخته بودم و زدم به لپ تاپ و نشستم عکسارو دیدم . یه فایل بود عکس های واتس آپ . چشام خیلی می سوزه . گذشته و حال و آیندم می سوزه . کاش همه با هم بمیریم . بمیریم و زنده شیم . تو دنیاهایی که همیشه قبلِ خواب بهش فکر می کردیم . یا آدم هایی که دوست داشتیم پیشمون باشن و تو حموم بهشون فکر می کردیم . کاش قوی بودم و جشمام نمی سوخت. اما خب ."فکر کردم که می شود جنگید فکر کردم فقط خودم مَردم." . شب بخیر.


"از یک منظر شاید رقت انگیز به نظر برسد که شخصی مجبور به خیال پردازی شود.به جای اینکه سعی کند زندگی ای بسازد که در آن رویاها به درستی به واقعیت بدل شوند.اما اغلب وهم و خیالات بهترین چیز هایی هستند که می توانیم از خواسته های متعدد و ضد و نقیض خود بسازیم.آن ها به ما اجازه می دهند در یک واقعیت به سر ببریم بدون اینکه واقعیت دیگری را نابود کنیم.خیال پردازی آن هایی را که برایمان اهمیت دارند از بی مسوولیتی کامل معاف می کند و غریبه های ترسو را از اصرار های ما.این کار در نوع خود هم کامیابی است هم نشانه ی تمدن است و هم عملی حاکی از مهربانی."

 

سیر عشق -آلن دو باتن


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خانه تدریس ورزشی